مدیریت هیجانی
16 آذر 1396
15:47 |
0 نظر |
2626 بازدید |
امتیاز: با 0 رای
عصبانی شدن آسان است - همه می توانند عصبانی شوند، اما عصبانی شدن در برابر شخصِ مناسب، به میزان مناسب، در زمان مناسب ، به دلیل مناسب و به روش مناسب – آسان نیست! ) ارسطو(
برای هر انسانی در طول زندگی روزمرة خود اتفاقاتی رخ میدهد، اخباری را میشنود، افکاری را از سر میگذراند و اعمالی انجام میدهد که همگی میتوانند در او احساسات یا هیجاناتی را بوجود بیآورد. این احساسات درباره دنیای بیرون و حتی طرز فکر خودمان اطلاعاتی را مهیا میسازد که به نوبه خود در شکل دادن به رفتارهای بعدی ما مؤثر میباشد. وقتی خوشحال هستیم یعنی احتمالاً اتفاقات خوبی را پشت سر گذاشتهایم، و هنگامی که غمگین هستیم یعنی احتمالاً اتفاقات ناگواری پیش آمده است. هیجانات و احساسات تجاربی درونی هستند که در مقابل رخدادهای بیرونی یا درونی در خود حس میکنیم، مثل احساس خشم، غم، شادی، نگرانی، ترس و غیره. تجربه احساسات گوناگون در افراد مختلف از نظر شدت و تأثیر آن در رفتار بعدی، بسیار متنوع و متفاوت است. مهارت مدیریت هیجانات فرد را قادر میسازد تا هیجانها را در خود و دیگران تشخیص داده ، نحوهی تأثیر آنها را بر رفتار بداند و بتواند واکنش مناسبی به هیجانهای مختلف نشان دهد. امروزه کسانی که قادر هستند از هیجانات به نفع خود و روابطشان استفاده کنند را دارای کیفیتی میدانند که به آن هوش هیجانی میگویند.
از ویژگیهای پاسخهای هیجانی این است که نسبت به پاسخهای عقلی و خردگرا سریعتر عمل مینماید. این شیوه، دقت را فدای سرعت میکند و در مواقع اضطراری کاربردی حیاتی دارد. و نوع دیگری از واکنشهای هیجانی وجود دارد که کندتر عمل میکند و قبل از اینکه به بروز احساسات منجر گردد در افکار ما تجلی یافته و با تفسیر از موقعیت بوجود آمده به تحریک هیجانات منجر میشود. مثلاً وقتی فکر میکنم سلام نکردن یکی از دانشآموزان به معنی توهین و گستاخی به من است، احتمالاً هیجان خشم را تجربه خواهم کرد، درصورتی که فکر کنم رفتار سلام نکردنِ او نشانه این است که احتمالاً او امروز مشکلی دارد و حالش خوب نیست، امکان دارد دیگر خشمگین نشویم و هیجانی شبیه به دلسوزی را تجربه کنیم.
هیجان چیست؟ همانطور که در سخنان ارسطو در ابتدای این سخن مشاهده می کنید ، عصبانیت یک هیجان و یا احساس است، و فردی که توانا در مدیریت هیجانات باشد میداند این عصبانیت را چه وقت، کجا، با چه کسی و چگونه ابراز کند تا به جای اینکه برایش دردسر تولید کند ، راه گشا باشد. هیجان کلمهای است که در فارسی بیشتر برای احساسات و حالات پر شور و پر انرژی از آن استفاده می کنیم ، ولی در روانشناسی برای بیان تمام حالات احساسی و روانی مثبت و منفی و علایم جسمانی و روانی همراه آن به کار می رود. از نظر ویلیام جیمز، هیجان، تغییرات جسمی و روانی است که مستقیماً به دنبال ادراک یک واقعیت تحریک کننده حاصل میشود. هیجانات، مثل خشم، ترس، عشق و محبت، تنفر، امید، ناامیدی، نگرانی، احساس حقارت، غرور، غم و اندوه، شادی، تعجب، شرم، پشیمانی، دلسوزی و ...
کارکردهای هیجانات
به زندگی رنگ و بو و روح میبخشد، میتواند وسیله همبستگی افراد شود، پایه و اساس هنر است، میتواند نیروی اضافی تولید کرده یا موجب اتلاف نیرو گردد،میتواند به اعمال یاری رسان یا آسیبزننده منجر گردد، و اگر به درستی مدیریت نشود میتواند عقل و منطق را تحتالشعاع قرار دهد.
اهمیت مدیریت هیجانی در چیست؟
دانشمندان زیادی عقیده دارند که میتوان مهارت مدیریت هیجانات یا هوش هیجانی را در کودکان و حتی بزرگسالان پرورش و افزایش داد. اما چرا پرورش و رشد آن مهم است؟ به چند دلیل:
۱- بمنظور برخورد با موقعیتهای تهدید کننده و خطرناک: کودک ۳ ساله ای را درنظر بگیرید که در معرض خطر دزیده شدن توسط یک سارق کودک است. بچه ها معمولا به طور غریزی و از راه هیجانات خود متوجه خطرناک بودن موقعیت می شوند. اگر سارق به زور متوسل گردد ، او شروع به داد و فریاد و دست و پا زدن می کند ( کاری که شاید در موقعیتهای دیگر برای شما خوشایند نباشد) که باعث می شود احتمال نجات خود را افزایش دهد.
۲- به منظور خشنودی و شادی: اگر هدف فرزندپروری، ارتقاء سطح سلامتی کودکان باشد، بنابراین باید برای افزایش یکی از عوامل مهم در سلامتی آنان ، یعنی شادی و خوشحالی در فرزندان تلاش کنیم. مطالعات نشان داده کودکان شاد و سالم در جامعه متمدن ،انسانهایی مسئولیت پذیر و شهروندانی خوب خواهند بود. هر چه مدیریت هیجانی بالاتر باشد، هیجانات و احساسات به ما کمک میکند تا اطلاعات مربوط به پایه و اساس سلامتی ، یعنی شادی را جمع آوری کرده ، اولویت بندی و پردازش کنیم تا به نحو احسن از آن استفاده کنیم.
۳- برای کمک به دیگران: میتواند به ما کمک کند تا با شناخت هیجانات خود و دیگران نیازهای دیگران را درک کرده و حداقل با همدلی به آنان یاری برسانیم. با این مهارت افراد میآموزند که احساسات و هیجانات، نیازها و تمایلات همه انسانها به یکدیگر شبیه نیست. رسیدن به چنین درکی به افزایش شفقت و احترام به احساسات و تفاوتهای فردی دیگران منجر میگردد که این خود اساس همدلی (یکی از انواع مهارتهای زندگی) میباشد.
۴- به منظور ایجاد حس مسئولیت پذیری: این مهارت به ما کمک میکند تا از دو طریق مسئولیتپذیری بیشتر داشته باشیم. ابتدا با آموزش مبتنی بر اینکه مسئولیت احساسات و هیجانات خود را بپذیرم، به جای اینکه بر این باور باشیم که دیگران احساسات ما را همچون عروسکی تحت کنترل دارند. مثال: به جای اینکه بگوییم ” او باعث عصبانیت من شد“ ، بگوییم:” من عصبانی شدم“.
چگونه مهارت مدیریت هیجانات را افزایش دهیم؟
- قبل از هر چیز افراد باید درباره احساسات و هیجانات خود اطلاعات عینیتری پیدا کنند. توصیه می شود در جلسات گروهی درباره انواع هیجانات مثل شادی و غم، عشق و تنفر، ترس و شجاعت و ... صحبتهای سازنده و اکتشافی داشته باشیم.
- هیجانهای خود را بپذیریم و آنها را همانند مهمان خود بدانیم، ولی به آنها گوشتزد کنیم که ما میزبان آنها هستیم و اجازه ندارند هرکاری دوست دارند انجام دهند.
- رفتارهای هیجانی مطلوب را در خود تقویت کنیم، مثل همدلی، مثبتنگری و کنترل تنش.
- برای بچه های خیلی کوچک کمک کنیم تا لغات و عباراتی که در برگیرنده هیجانات و احساسات می باشد را بیاموزند. والدین هم بهتر است احساسات خود را بیان کنند، این کار باعث میشود بچهها نیز هیجانات خود را بشناسند، مثال:
” احساس بیقراری میکنم“ ، ” احساس ناامیدی میکنم“ ،” احساس شادی میکنم“.
- احساسات آنان را نام گذاری کنیم: ” به نظر می رسد ناامید شدهای! “
- احساسات و هیجانات دیگران را نام گذاری کنیم( در خیابان ، تلوزیون و کتابهای داستان): ” مثل اینکه آن خانم در فیلم احساس حسادت میکند“.
- از بچه ها بخواهیم احساسات خود را نقاشی کنند: ” میتونی خشم خودت را نقاشی کنی؟“ یا ” وقتی خیلی می ترسی قیافهات چه شکلی میشه؟ آن را برایم نقاشی کن!“
- محیط و فضایی سرشار از احساس امنیت خاطر و حمایت فراهم سازیم: برای احساسات ارزش قایل شده و آنها را مورد شناسایی قرار دهیم. درباره احساسات به راحتی صحبت کنیم. صداقت هیجانی را از طریق عشق بدون قید و شرط تشویق کنیم.
- وقتی بچه ها بزرگتر میشوند برایشان توضیح دهیم که مثلاً چرا خشم معمولاً یک احساس ثانویه است( قبل از خشم یک احساس دیگر وجود دارد: وقتی با کارنامه خراب فرزندمان روبرو میشویم ، اول احساس ناامیدی میکنیم ، سپس عصبانی میشویم، یا وقتی یک ماشین با سرعت جلوی اتومبیل ما میپیچد، اول میترسیم بعد عصبانی میشویم و به او ناسزا میگوییم).
- توضیح دهیم که هیجانات منفی ما از جمع شدن نیازهای هیجانی برآورده نشده بوجود میآید. همچنین درباره جنبههای مثبت هیجانات ظاهراٌ منفی مثل خشم ، گفتگو کنیم.
- بجای نامگذاری بر روی افراد با صفات گوناگون ( دست و پا چلفتی، دیوانه، ترسو...) احساسات آنان را نامگذاری کنیم (الآن احساس خجالت میکنی، مثل اینکه خشمگین هستی، به نظر میرسه کمی احساس ترس میکنی...)
- برای شناخت بهتر دیگران، دستور دان، تنبیه، قضاوت، سخنرانی، نصیحت و تهدید کارساز نیست، بلکه گوش دادن به آنان و دقیق شدن به زبان بدن (حالات و حرکات اعضای بدن و صورت) می تواند در این راه مؤثر باشد.
- بزرگترها خود مهمترین الگوی رفتاری و هیجانی فرزندان هستند، اگر تصور میکنیم از نظر احساسی و هیجانی احتیاج به کمک و تقویت بیشتر داریم ، حتما از دوستان با تجربه و یا روانشناس و مشاور بهره بگیرم.
- آموزش و نشان دادن تأثیر افکار بر احساسات و هیجانات که از مهارتهای خودشناسی میباشد، نیز بسیار مؤثر است.
- آموزش روشهای آرمیدگی عضلانی و یا روش تمرکز بر تنفس، در مدیریت هیجانات پرانرژی مثل خشم و تنفر اثربخش میباشد.
به یاد داشته باشیم که بزه و جرم و جنایت از احساس ضعف ،احساس ناکامی، احساس تحت کنترل بودن و احساس مغبون شدن بوجود می آید. اسلحه و چاقو ، آتش و سنگ و یا مواد مخدر، جانشین احساس محترم بودن میگردد. کسانی که مورد احترام قرار میگیرند نیازی به اسلحه و چاقو برای قدرتمند شدن و یا سیگار برای احساس بزرگی و قدرت ندارند.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.